آن سرای. آخرت. سرای دیگر. عقبا. مقابل این سرای، دنیا: پناه روانست دین از نهاد کلید بهشت و ترازوی داد در رستگاری ورا از خدای ره توبه و توشۀ آن سرای. اسدی
آن سرای. آخرت. سرای دیگر. عُقبا. مقابل این سرای، دنیا: پناه روانست دین از نهاد کلید بهشت و ترازوی داد درِ رستگاری ورا از خدای ره توبه و توشۀ آن سرای. اسدی
آن طرفی، مقابل این سری، کنایه از آخرتی، اخروی، آن جهانی، برای مثال باشم گستاخ وار با تو که لاشی کند / صد گنه این سری یک نظر آن سری (سنائی۲ - ۳۱۵)کنایه از غیبی، خدایی، برای مثال برآوردن ز مغرب آفتابی / مسلّم شد ضمیر آن سری را (مولوی۲ - ۱۰۴)
آن طرفی، مقابلِ این سری، کنایه از آخرتی، اخروی، آن جهانی، برای مِثال باشم گستاخ وار با تو که لاشی کند / صد گنه این سری یک نظر آن سری (سنائی۲ - ۳۱۵)کنایه از غیبی، خدایی، برای مِثال برآوردن ز مغرب آفتابی / مسلّم شد ضمیر آن سری را (مولوی۲ - ۱۰۴)
سرایندۀ سخن. سخنگو. ناطق. سخنور: ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی. فرخی. بر اولیایی و ایام آفرین گویند سخن سرایان از وقت صبح تا گه شام. سوزنی. بسی نماند که بی روح در زمین ختن سخن سرای شود چون درخت در وقواق. خاقانی. این مرد را طوطیی بود سخن سرای و حاذق. (سندبادنامه ص 86) ، نغمه سرا. آوازه خوان: هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را. سعدی. خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو. حافظ. ، داستان گو. قصه پرداز: فرزانه سخن سرای بغداد از سر سخن چنین خبر داد. نظامی. انگشت کش سخن سرایان این قصه چنین برد بپایان. نظامی
سرایندۀ سخن. سخنگو. ناطق. سخنور: ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی. فرخی. بر اولیایی و ایام آفرین گویند سخن سرایان از وقت صبح تا گه شام. سوزنی. بسی نماند که بی روح در زمین ختن سخن سرای شود چون درخت در وقواق. خاقانی. این مرد را طوطیی بود سخن سرای و حاذق. (سندبادنامه ص 86) ، نغمه سرا. آوازه خوان: هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را. سعدی. خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو. حافظ. ، داستان گو. قصه پرداز: فرزانه سخن سرای بغداد از سر سخن چنین خبر داد. نظامی. انگشت کش سخن سرایان این قصه چنین برد بپایان. نظامی
دهی جزء دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان 5هزارگزی باختر رودسر، کنار راه فرعی رودسر به املش جلگه، معتدل، مرطوب مالاریائی. سکنه 432 تن. آب از نهر پل رود. محصول برنج، چای، کنف، ابریشم، صیفی. شغل اهالی زراعت. مازندران محله در آمار جزء این ده منظور شده است یک ماشین برنج کوبی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان 5هزارگزی باختر رودسر، کنار راه فرعی رودسر به املش جلگه، معتدل، مرطوب مالاریائی. سکنه 432 تن. آب از نهر پل رود. محصول برنج، چای، کنف، ابریشم، صیفی. شغل اهالی زراعت. مازندران محله در آمار جزء این ده منظور شده است یک ماشین برنج کوبی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
بخیل. ممسک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ممدوح بماندند دوسه بارخدایان زین تنگدلان، تنگ دران، تنگ سرایان. سوزنی (یادداشت ایضاً). رجوع به تنگ بار و تنگ در و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
بخیل. ممسک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ممدوح بماندند دوسه بارخدایان زین تنگدلان، تنگ دران، تنگ سرایان. سوزنی (یادداشت ایضاً). رجوع به تنگ بار و تنگ در و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
در قزوین و قمشه و سمیرم فارس نام چشمه هائی است که بزعم عوام افشاندن آب آن در مزارعی که ملخ بدانجا فرود آمده باشد سبب آمدن مرغ سار که ملخ را دفعو تباه می کند، گردد، و آن را آب مرغان نیز گویند
در قزوین و قمشه و سمیرم فارس نام چشمه هائی است که بزعم عوام افشاندن آب آن در مزارعی که ملخ بدانجا فرود آمده باشد سبب آمدن مرغ سار که ملخ را دفعو تباه می کند، گردد، و آن را آب مرغان نیز گویند
دهی است جزء دهستان پلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان در هشت هزارگزی جنوب خاوری رودسر، سر راه شوسۀ رودسر به شهسوار. جلگه و معتدل ومرطوب است. 268 تن سکنۀ گیلکی فارسی زبان دارد. آب آن از پلرود و محصول آن برنج است. به این آبادی حسنک سرا نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان پلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان در هشت هزارگزی جنوب خاوری رودسر، سر راه شوسۀ رودسر به شهسوار. جلگه و معتدل ومرطوب است. 268 تن سکنۀ گیلکی فارسی زبان دارد. آب آن از پُلرود و محصول آن برنج است. به این آبادی حسنک سرا نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
آنچه: بنزد سیاوش خرامید زود بر او برشمرد آن کجا رفته بود. فردوسی. و رجوع به کجا شود. ، آن کس که: آن کجا تیزت (ظ: سرت) برکشید بچرخ باز ناگه فروبردت به خرد. خسروانی (از اسدی چ پاول هورن)
آنچه: بنزد سیاوش خرامید زود بر او برشمرد آن کجا رفته بود. فردوسی. و رجوع به کجا شود. ، آن کس که: آن کجا تیزت (ظ: سَرْت) برکشید بچرخ باز ناگه فروبَرَدْت به خَرْد. خسروانی (از اسدی چ پاول هورن)
کسی را. آن کس را: این مدّعیان در طلبش بی خبرانند آن را که خبر شد خبری بازنیامد. سعدی. آن را که جای نیست همه شهر جای اوست درویش هر کجاکه شب آید سرای اوست. سعدی. آن را که هست هست هم اینجاش داده اند آن را که نیست وعده بفرداش داده اند. عبید زاکانی (لطائف). آن را چه زنی که روزگارش زده است. ، چیز معهود یا مشهود را: گفت آن را من نخواهم، گفت چون گفت او واپس رو است و بس حرون. مولوی. گفت آن را جمله می گفتند خوش مر مرا هم ذوق آمد گفتنش. مولوی. ، برای آن. بسبب آن. بدان روی: گفتم [عبدالرّحمن الحق روز این صوت هست امّا آن را ایستاده ام تا این نکتۀ دیگر بشنوم و بروم. (تاریخ بیهقی). ملوک روزگار... عقود و عهود که کرده باشند بجای آرند... اینهمه آن را کنند تا که چون... بروند فرزندان ایشان... بر جایهای ایشان نشینند. (تاریخ بیهقی)
کسی را. آن کس را: این مدّعیان در طلبش بی خبرانند آن را که خبر شد خبری بازنیامد. سعدی. آن را که جای نیست همه شهر جای اوست درویش هر کجاکه شب آید سرای اوست. سعدی. آن را که هست هست هم اینجاش داده اند آن را که نیست وعده بفرداش داده اند. عبید زاکانی (لطائف). آن را چه زنی که روزگارش زده است. ، چیز معهود یا مشهود را: گفت آن را من نخواهم، گفت چون گفت او واپس رو است و بس حرون. مولوی. گفت آن را جمله می گفتند خوش مر مرا هم ذوق آمد گفتنش. مولوی. ، برای آن. بسبب آن. بدان روی: گفتم [عبدالرّحمن الحق روز این صوت هست امّا آن را ایستاده ام تا این نکتۀ دیگر بشنوم و بروم. (تاریخ بیهقی). ملوک روزگار... عقود و عهود که کرده باشند بجای آرند... اینهمه آن را کنند تا که چون... بروند فرزندان ایشان... بر جایهای ایشان نشینند. (تاریخ بیهقی)
عقبائی. اخروی. آخرتی، خدائی. الهی. غیبی. مقابل این سری: باشم گستاخ وار با تو که لاشی کند صد گنه این سری یک نظر آن سری. سنائی. سری دارم چو حافظ مست لیکن بلطف آن سری امّیدوارم. حافظ
عقبائی. اُخرَوی. آخرتی، خدائی. الهی. غیبی. مقابل این سری: باشم گستاخ وار با تو که لاشی کند صد گنه این سری یک نظر آن سری. سنائی. سری دارم چو حافظ مست لیکن بلطف آن سری امّیدوارم. حافظ